۱. حکایت از این قرار است که سیرنها در جزیرهای در مدیرترانه چنان آواز زیبایی داشتند که دریانوردان را از دوردست مسحور میساخت تا بدان حد که بیاختیار به سمت جزیره میراندند تا سیرنها را در آغوش کشند. اما بهمحض رسیدن، موجها کشتیهایشان را تکهپاره میکرد و پریان هم سرآخر جز استخوانی درهمشکسته از مردان باقی نمیگذاشتند. اودیسئوس مکار از خطر آگاه بود، از زبان سیرسه که به او راهحلی یاد داد: هنگام عبور از جوار جزیره، موم در گوش همهی پاروزنانات فرو کن تا چیزی نشنوند و خودت را هم بگو به دکل بادبان ببندند تا وقتی آواز حالیبهحالیکنندهی مرگبار را شنیدی نتوانی بهسمتش بروی. با زور و انضباطی خشن بر هوای نفس خود غلبه کن و مردانت را هم اصلاً نگذار به هوس بیفتند.
۲. اودیسئوس در عهد باستان به حیلهگری معروف بود، به «مرد بهرهمنده از تدبیرهای بسیار». بلد بود چگونه از هر مخمصهای با کلکی درآید. آخرین نفری بود که از تروای ویرانشده بهدست یونانیها به خانهاش در ایتاکا بازمیگشت. چند سال به دراز کشید اما یک به یک بر موانع چیره گشت تا به همسر خود در محاصرهی لشکر خواستگاران بپیوندد. به خانه که رسید همهی رقیبان را از دم تیغ گذراند. تمثیلی کهن از میل مردانه؟ الگوی ازلی یک فرد بورژوا، کارآفرین؟ نیای یک اصطلاحطلب، الگوی درخودسرکوبکردهی یک سیاسیکار حکومتی؟ هرچه باشد، آواز سیرنهای خیزش ۴۰۱ مملکتی از مردان و زنان، از رجال و رجالگرایان، را واداشت دستبهکار تدبیری شوند.
۳. هواداران امنیت ملی در این جزیرهی ثبات میگویند سیرنها مایهی خطر اند. کشتی ژئوپولیتیک را باید با عقل سرد و مکر معطوف به بقا سکانداری کرد. واحدْ نه خانواده، محله، سندیکا، حزب، کالکتیو، جمع تظاهرکنندگان، بلکه تمامیت ارضی است. «رئالیسم» که زمانی در فردای سال ۸۸ به بوطیقای بیچونوچرای سینمای ایرانی بدل شد، امروز خود را نام سیاست واقعی وضعیت میخواند. تیزترین ذهنهای انتقادی با حلشدهترینها در بدنهی گفتاری ساختارهای مسلط در این نکته متفقالقولاند که اینجا جای احساسات و عواطف و اغواگری نیست. هرچند به حکمرانان یاد میدهند دانش معاصر رسانه را یاد بگیرند تا مردم را درست و رئالیستی و ملیگرا اغوا کنند. پاسخ پریانْ خطونشانکشیدن برای کشتینشینان است. اگر جرأت دارید پا به این جزیره بگذارید. شما اما حتی قوهی دریافت آهنگ ما را ندارید. حس میکنید اصلاً؟
۴. جمعشدن و سازماندهیْ ناممکن شده. تکهپارهشدن آن چیزی که عصر اصلاحات با شور و اعتماد «حوزهی عمومی» میخواند، انفجار آن حوزه به موزاییکی از سپهرهای بیاعتنا یا ستیزنده با هم، از روزنامههای چاپی تا صدها کانال در تلگرام و واتساپ، انواع پستهای تکرو، محدود به دایرهای از «دوستان»، انواع جمعهای کوچک گردنده حول یک سخنران، مدرس، مجری، مجابکننده، چتهای نیمهخصوصی که سلسلهای از نظر و داوری و نقد در خود جا میدهند ـــ خروج گفتارهای سیاسی به درون این تکهپارگیِ متصل به دمودستگاه کاملاً ساختاریافته اما محرومکننده از امکان سازماندهی ـــ رابطهی بدنها و ذهنها با یکدیگر را مسألهدار کرده است.
۵. انسداد سیاسی یا حتی زندگیخواه، نه فقط آزادیخواه، بر همه آشکار است. انسداد دیگر تنها سرکوب بیرونی صرف نیست. این سرکوب در خاطرهی همگانی به فردای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برمیگردد. از آن شروع میشود و همهی وضعیت را عنصر به عنصر شدت میبخشد، تغییر میدهد. که همیشه وجود داشته، از اواخر دههی ۱۳۴۰ به بعد، زیرضربرفتن نیروهای چپ، مهاجرت، جدایی و فروپاشی سازمانی. همهی نشانههای یک «زمستان سرد» که شعر فارسی را درخود پیچید. انسدادی که تطابقی با گشایشهای اجتماعی و بصری و موزیکال «زمان شاه» نداشت. همهی بدنهی خلاق و پررونق فرهنگ پاپ در ایران شوکه شدند از انقلاب ۵۷. زندگیِ تقریباً همهشان را دو پاره کرد.
۶. اما کنار آنها، جوانان دیگری بودند که دانشگاه تهران میرفتند، درون فرهنگ سیاسی جبههی ملی و آموزش ملی حزب توده رشد کرده بودند. تاریخ و فلسفه میخواندند و به رخدادهای معاصر جهان توجه وسواسی داشتند. اما از هر دو نسل ملی و تودهای بریده بودند چون نه آنها دیگر زوری داشتند و نه به هر ترتیبی میتوان در جامعهای تهی از سیاست به بقا چسبید. صورتبندی آنها از «تاریخ سیساله»ی متأخر، بعد از جهان جدیدی که که شهریور ۱۳۲۰ با خود آورد، به آنها نشان داد که راهی بهجز انفجار برای بهخودآوردن نیروی جمعی مردم وجود ندارد. مبارزهی مسلحانه تجربهای بود که تن و روان و زندگی روزمرهی دختران و پسرانی را عمیقاً شکل داد. بقا در نبردی مشکوک در خیابانهای تهرانِ مدرنشونده از خانهای تیمی به خانهای دیگر، از کوچهای به خیابانی که مأموران سر آن ایستاده اند. «ردپاها را محو کن!» (برشت)
۷. حمله با اسلحه در آن شب سرد زمستان به پاسگاه سیاهکل در جنگلهای شمال رخدادی شد که همه از آن باخبر شدند. «همه» در هرآنچه از سپهر عمومی، سیاسی، روشنفکری، فعال، باقی بود. به همان موزیک پاپ و فیلم موج نو هم راه یافت. با کدگذاریهای خلاقانه. سیاهکلْ فرهنگ سیاسی دوره را دربرابر یک عمل انجامشده قرار داد، حالمایهی آن هم آمیزهای از احترام و ماتم و شور بود. گسست از وضعیت انسدادیافته. اینکه بین آن پاسگاه و نبرد چریکها در خیابان پیروزی در ۲۱ بهمن هشت سال بعد چه پیوند عینی، تاریخی، وجود داشت، پرسشی است که چشم غیرمسلح نمیتواند جواب دهد. اما رشتهای از پیوندها باید برقرار بوده باشد.
۸. سیاهکل را به یاد میآورم در پیوند با انسداد امروز. چطور توانست با وضوح پیام خود را برساند؟ روایت دستگاه مستقر: تروریسم ضدتمدنی، ضدشهری. با این حال، پیامی سفیرکشان جهان سیاسی ایران را دربرگرفت. سیاهکل به یاد ماند. امروز که پیشروترین و رساترین نیروهای مانده از این تکهپارگی زیرضرب یک قوهی قهریهی کور میگوید انتخابات که هیچ، هر شکلی از کارکردن با هر کسی که اتصالی اداری، معیشتی، فکری، عقلانی، احساسی به حاکمیت و حکومت دارد بهمعنای وخیمترکردن همهی وضعیت است، بهمعنای خیانت، فراموشی خون کشتگان این سالهاست ـــ در این وضعیت، آیا سیاهکل اغوا نمیکند؟ زن، زندگی، آزادی درقالب جمعهایش ضربهی مرگبار خورد، اما نمایشهای حماسی تخطیگریاش، در چهرههای خطشکن فردی ادامه یافت. درون اوین و جاهای دیگر جمع خود را یافت.
۹. با این حال، خیزش زنان نمیداند ورد شکنندهی طلسم جادوگران پدرگرا چیست که همهی وضعیت را منجمد، فریزشده، نگه داشته اند. آیا سیاهکل اغوا میکند؟ مبارزهی مسلحانه؟ سوال اصلی این است که اگر سیاهکلی رخ دهد پیاماش چگونه به خلق، مردم، هر نام دیگر این تکثر خشمگین و سرکوفته و جمعناشده، گردهمنیامده بدون هزینهی جان و روان، خواهد رسید؟ تکهپارگی معاصرْ رخداد یک سیاهکلگونه را به انفجاری از پستها و استوریها درون الگوریتمها و انتخابهای شخصی خواهد سپرد. واقعی است؟ جعلی است؟ چه گروهی بود؟ چه میگفتند؟ تجزیهطلب؟ چپ رادیکال؟ اسلامگرا؟ ولی مگر ۷ اکتبر رخ نداد؟ سیاهکل عظیم قرن حاضر؟ با چهلهزار کشته در جواب نسلکشانهی دشمنشان به آن کنش. آیا سیاهکل یکی دیگر از لحظههای ازدسترفته است که باید بپذیریم از دست رفته؟
۱۰. مردان جمهوری اسلامی همیشه اهل جنگ بوده اند. جنگیده اند. پیش از آنکه در دفتر و ارگان و هلدینگ و ستاد و آستان و لابی جایگیر شوند، و همانجا هم. دلسپردگان به محور مقاومت فقط عقل و گفتار را مال خود نمیدانند: توان جنگیدن، مبارزه، خود مقاومتکردن را در خود دیده اند. سیرنها هم اهل نبرد اند. نبرد همهی این سالها، بهویژه این دو سال. فریاد بر سر رهبر پرقدرت درست لحظهای پس از آزادی از زندان همان قدرت نشانگر جسارتی است که کم از محورمقاومتیها ندارد. مقاومتیهای سیرنستیز هم شاید به سپیده رشک برده باشند. ما چطور جمع شویم و قدرت بگیریم؟ درون یک جهان بهطور سیستماتیک، استراتژیک، تکهپارهکننده، قطعکننده، برهمزنندهی اجتماع؟ از درون یک کانال تلگرام چگونه میتوان به جمعی پیوست که توانسته خشم را از محسوس به مفهوم، از بدن به روان، از خاطره به تاریخ، بدل کند، پلی سازد برای شنیدنیساختن آواز زندگیبخش دیگری؟